خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم

خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم رستم ز خودی، رخ به خدا کردم و رفتم
آن نفس به همی، که گرفتار علف بود او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم
کام همگان محنت و ناکامی من بود کم گفتم و آن کام فدا کردم و رفتم
هر فرض که از من به همه عمر قضا شد در یک رکعت جمله قضا کردم و رفتم
هر قرض که در گردن من بود ز غیری از خون دل و دیده ادا کردم و رفتم
روی همگان چونکه به محراب ریا بود من پشت برین روی و ریا کردم و رفتم
پای دلم از هر هوسی سلسله‌ای داشت از پای دل آن سلسله وا کردم و ر فتم
تن را به نم چشم فرو شستم و شد پاک دل را به غم عشق دوا کردم و رفتم
دیدم که: دل اوحدی این جا بگرو بود او را به دل خویش رها کردم و رفتم