دلم خرقهای دارد از پیر عشق | که گردن نپیچد ز زنجیر عشق | |
حلالست مالم به فتوای شوق | مباحست خونم به تقریر عشق | |
هزیمت همان روز شد شاه عقل | که در شهر تن خیمه زد میر عشق | |
اگر عاشقی ترک ایمان بگوی | که جز کافری نیست توفیر عشق | |
درین باغ اگر لاله چینی و گل | نخواهی شدن مرغ انجیر عشق | |
اگر نیستی چون کمان بر کژی | دل خود سپر کن بر تیر عشق | |
به معقول مگرو، که ما را حدیث | ز قرآن شوقست و تفسیر و عشق | |
خرد را رها کن، که خواب خرد | پراکنده باشد به تعبیر عشق | |
من و اوحدی در ازل خوردهایم | ز بستان «قالوابلی» شیر عشق |