نیست عیب ار دوست میدارم منش | با چنان رویی که دارد دشمنش؟ | |
دشمن از دستم گریبان گو: بدر | من نخواهم داشت دست از دامنش | |
از دری کندر شود ماهی چنین | مهر گو: هرگز متاب از روزنش | |
کس نمیخواهم که گردد گرد او | تا گذار باد بر پیراهنش | |
آه من گر خود بسوزد سنگ را | باد باشد با دل چون آهنش | |
عشق را با عقل اگر جمع آورند | سالها با هم نکوبد هاونش | |
آنکه جز گردنکشی با من نکرد | گر بمیرم خون من در گردنش | |
گر نسوزد بر منش دل عیب نیست | مردهی ما خود نیرزد شیونش | |
اوحدی، با یار گندم گون اگر | میل داری، خوشه چین از خرمنش |