ما در بر وی خلق فرو بسته‌ایم باز

ما در بر وی خلق فرو بسته‌ایم باز در شاهد خیال تو پیوسته‌ایم باز
دل جوش می‌زند ز تمنای وصل تو ما را مبین که ساکن و آهسته‌ایم باز
با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو یک اتفاق کرده و نگسسته‌ایم باز
رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر از خود به خون دیده فرو شسته‌ایم باز
ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیده‌ای رو مرهمی بساز که دل خسته‌ایم باز
گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد خود کی درست بود؟ که بشکسته‌ایم باز
ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو چون اوحدی ز هر دو جهان رسته‌ایم باز