منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز

منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز دمی به حال غریب دیار خود پرداز
بهر کمند که خواهی بگیر و بازم بند به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز
گرم چو خاک زمین خوار می‌کنی سهلست چو خاک می‌کن و بر خاک سایه می‌انداز
درون سینه دلم چون کبوتران بتپد چه آتشست که در جان من نهادی باز؟
هوای قد بلند تو می‌کند دل من تو دست کوته من بین و آرزوی دراز!
بر آستین خیالت همی دهم بوسه بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی‌کنی از ناز
اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن دم از محبت او می‌زنی، بسوز و بساز
حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز