جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
|
|
نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند
|
اشتر من به ناخوشی سر ننهد گرش کشی
|
|
ای که مهار میکشی، عفو کنش چو عف کند
|
شور سرست و خیره سر، خار گرست و شیره خور
|
|
محو شوند شور و شر، آتش او چو تف کند
|
گر به گزش در افگنی، سنگ و گزت بهم زند
|
|
ور به رزش در آوری، غوره و رز تلف کند
|
کار دلم ز دست شد، میخور و میپرست شد
|
|
ناخردی که مست شد، کی خردش خلف کند؟
|
بر شترست رخت من، ای دل نیک بخت من
|
|
ایست مکن، چو قافله روی در آنطرف کند
|
آن عربی سوار ما، گر طلبد شکار ما
|
|
تن بر تیر و شست او دیده و جان هدف کند
|
تا ز پی این پیادگان، باز جهند و مادگان
|
|
بانگ زن آن دلیل را، تا صفت نجف کند
|
آن صنم قریش کو؟ مایهی کام و عیش کو؟
|
|
تا من خوف دیده را،دعوت « لاتخف» کند
|
بر عرفات حضرتش، من چو وقوف یافتم
|
|
کیست که در حضور من دعوی« من عرف» کند؟
|
مطرب اوحدی، بخوان این غزل از زبان او
|
|
تا دل و جان خویش را بر سر نای و دف کند
|