اگر گوش بر دشمنانت نباشد | لب من دمی بیدهانت نباشد | |
ترا حسن و مالست و خوبی، ولیکن | چه سودست ازینها؟ چو آنت نباشد | |
نشینی تو با هر کسی وز کسی من | چو پرسم نشانی، نشانت نباشد | |
چه نخجیر کندر کمندت نیفتد؟ | چه ناچخ که اندر کمانت نباشد؟ | |
نجویم طریقی، نپویم به راهی | که آمد شد کاروانت نباشد | |
سری را، که پیوسته بر دوش دارم | نخواهم که بر آستانت نباشد | |
لب خود بنه بر لب من، که سهلست | اگر نام من بر زبانت نباشد | |
من از غصه صد پی دل خویشتن را | بسوزم، که از بهر جانت نباشد | |
اگر اوحدی را ز وصل رخ خود | بسودی رسانی، زیانت نباشد |