در مرثیت شهید بلخی

حجت یکتا خدای و سایه‌ی او بست طاعت او کرده واجب آیت فرقان
خلق ز خاک و ز آب و آتش و بادند وین ملک از آفتاب گوهر ساسان
فربد و یافت ملک تیره و تاری عدن بدو گشت تیر گیتی ویران
گر تو فصیحی همه مناقب او گوی ور تو دبیری همه مدایح او خوان
ور تو حکیمی و راه حکمت جویی سیرت او گیر و خوب مذهب او دان
آن که بدو بنگری به حکمت گویی: اینک سقراط و هم فلاطن یونان
گر بگشاید ز فان به علم و به حکمت گوش کن اینک به علم و حکمت لقمان
مرد ادب را خرد فزاید و حکمت مرد خرد را ادب فزاید و ایمان
ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی اینک اویست آشکارا رضوان
خوب نگه کن بدان لطافت و آنروی تا تو ببینی برین که گفتم برهان
پاکی اخلاق او و پاک نژادی با نیت نیک و با مکارم احسان
ور سخن او رسد به گوش تو یک راه سعد شود مر ترا نحوست کیوان
ورش به صد اندرون نشسته ببینی جزم بگویی که: زنده گشت سلیمان
سام سواری، که تا ستاره بتابد اسب نبیند چنو سوار به میدان
باز به روز نبرد و کین و حمیت گرش ببینی میان مغفر و خفتان
خوار نمایدت ژنده پیل بدانگاه ورچه بود مست و تیز گشته و غران
ورش بدیدی سفندیار گه رزم پیش سنانش جهان دویدی و لرزان
گرچه به هنگام حلم کوه تن اوی کوه سیامست که کس نبیند جنبان
دشمن ار اژدهاست، پیش سنانش گردد چون موم پیش آتش سوزان
ور به نبرد آیدش ستاره‌ی بهرام توشه‌ی شمشیر او شود به گروگان