زفت شود رادمرد و سست دلاور
|
|
گر بچشد زوی و روی زرد گلستان
|
و آن که به شادی یکی قدح بخورد زوی
|
|
رنج نبیند ازان فراز و نه احزان
|
انده ده ساله را بطنجه رماند
|
|
شادی نو را زری بیارد و عمان
|
بامی چونین که سالخورده بود چند
|
|
جامه بکرده فراز پنجه خلقان
|
مجلس باید بساخته، ملکانه
|
|
از گل و از یاسمین و خیری الوان
|
نعمت فردوس گستریده ز هر سو
|
|
ساخته کاریکه کس نسازد چونان
|
جامهی زرین و فرشهای نو آیین
|
|
شهره ریاحین و تختهای فراوان
|
بربط عیسی و لونهای فوادی
|
|
چنگ مدک نیرو نای چابک جابان
|
یک صف میران و بلعمی بنشسته
|
|
یک صف حران و پیر صالح دهقان
|
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته
|
|
شاه ملوک جهان، امیر خراسان
|
ترک هزاران به پای پیش صف اندر
|
|
هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
|
هر یک بر سر بساک مورد نهاده
|
|
روش می سرخ و زلف و جعدش ریحان
|
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان
|
|
بچهی خاتون ترک و بچهی خاقان
|
چونش بگردد نبیذ چند به شادی
|
|
شاه جهان شادمان و خرم و خندان
|
از کف ترکی سیاه چشم پریروی
|
|
قامت چون سرو و زلفکانش چوگان
|
زان می خوشبوی ساغری بستاند
|
|
یاد کند روی شهریار سجستان
|
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون
|
|
گوید هر یک چو می بگیرد شادان:
|
شادی بو جعفر احمد بن محمد
|
|
آن مه آزادگان و مفخر ایران
|
آن ملک عدل و آفتاب زمانه
|
|
زنده بدو داد و روشنایی گیهان
|
آنکه نبود از نژاد آدم چون او
|
|
نیز نباشد، اگر نگویی بهتان
|