در مرثیت شهید بلخی

زفت شود رادمرد و سست دلاور گر بچشد زوی و روی زرد گلستان
و آن که به شادی یکی قدح بخورد زوی رنج نبیند ازان فراز و نه احزان
انده ده ساله را بطنجه رماند شادی نو را زری بیارد و عمان
بامی چونین که سالخورده بود چند جامه بکرده فراز پنجه خلقان
مجلس باید بساخته، ملکانه از گل و از یاسمین و خیری الوان
نعمت فردوس گستریده ز هر سو ساخته کاریکه کس نسازد چونان
جامه‌ی زرین و فرش‌های نو آیین شهره ریاحین و تخت‌های فراوان
بربط عیسی و لون‌های فوادی چنگ مدک نیرو نای چابک جابان
یک صف میران و بلعمی بنشسته یک صف حران و پیر صالح دهقان
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان، امیر خراسان
ترک هزاران به پای پیش صف اندر هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
هر یک بر سر بساک مورد نهاده روش می سرخ و زلف و جعدش ریحان
باده دهنده بتی بدیع ز خوبان بچه‌ی خاتون ترک و بچه‌ی خاقان
چونش بگردد نبیذ چند به شادی شاه جهان شادمان و خرم و خندان
از کف ترکی سیاه چشم پریروی قامت چون سرو و زلفکانش چوگان
زان می خوشبوی ساغری بستاند یاد کند روی شهریار سجستان
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون گوید هر یک چو می بگیرد شادان:
شادی بو جعفر احمد بن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران
آن ملک عدل و آفتاب زمانه زنده بدو داد و روشنایی گیهان
آنکه نبود از نژاد آدم چون او نیز نباشد، اگر نگویی بهتان