در مدح وزیر ابوالطیب‌الطاهرالمصعبی

این همه باد و بود تو خوابست خواب را حکم نی، مگر به مجاز
این همه روز مرگ یکسانند نشناسی ز یک دگرشان باز
ناز، اگر خوب راسزاست به شرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز

روی به محراب نهادن چه سود؟ دل به بخارا و بتان تراز
ایزد ما وسوسه‌ی عاشقی از تو پذیرد، نپذیرد نماز

زمانه اسب و تو رایض، برای خویشت تاز زمانه گوی و تو چوگان برای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز

چون سپرم نه میان بزم به نوروز درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز
باز تو بی رنج باش وجان تو خرم بانی و با رود و با نبیذ فنا روز

همی برآیم با آن که برنیاید خلق و برنیایم با روز گار خورده گریز
چه فضل میرابوالفضل بر همه ملکان؟ چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز؟

گر نه بدبختمی، مراکه فگند؟ به یکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد من نتاوم برو نشسته مگس
گرچه نامردمست، مهر و وفاش نشود هیچ ازین دلم یرگس
گیردی آب جوی رز پندام چون بود بسته بنک راه ز خس

گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش
کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش