در مدح وزیر ابوالطیب‌الطاهرالمصعبی

چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله‌ی دون و ژکور
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو بر نکند سر به قیامت ز گور

وقت شبگیر بانگ ناله‌ی زیر ... این مصرع ساقط شده ...
دوستا، آن خروش بربط تو خوشتر آید به گوشم از تکبیر
زاری زیر و این مدار شگفت گر ز دشت اندر آورد نخجیر
تن او تیر نه، زمان به زمان به دل اندر همی گزارد تیر
گاه گریان و گه بنالد زار بامدادان و روز تا شبگیر
آن زبان‌آور و زبانش نه خبر عاشقان کند تفسیر
گاه دیوانه را کند هشیار گه به هشیار برنهد زنجیر

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع همی بدادی تا در ولی نماند فقیر
بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر
مبادرت کن و خامش مباش چندینا اگرت بدره رساند همی به بدر منیر

زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
عجز شود ز اشک دو چشم و غریو من ابر بهار گاهی و بختور در مطیر
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا خود باز بشکند به کرانه خنور شیر

زندگانی چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد باید باز؟
همه به چنبر گذار خواهد بود این رسن را، اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی خواهی اندر امان به شدت و ناز