چرخ فلک هرگز پیدا نکرد | چون تو یکی سفلهی دون و ژکور | |
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو | بر نکند سر به قیامت ز گور |
□
وقت شبگیر بانگ نالهی زیر | ... این مصرع ساقط شده ... | |
دوستا، آن خروش بربط تو | خوشتر آید به گوشم از تکبیر | |
زاری زیر و این مدار شگفت | گر ز دشت اندر آورد نخجیر | |
تن او تیر نه، زمان به زمان | به دل اندر همی گزارد تیر | |
گاه گریان و گه بنالد زار | بامدادان و روز تا شبگیر | |
آن زبانآور و زبانش نه | خبر عاشقان کند تفسیر | |
گاه دیوانه را کند هشیار | گه به هشیار برنهد زنجیر |
□
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند | گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر | |
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند | تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر |
□
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع | همی بدادی تا در ولی نماند فقیر | |
بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش | بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر | |
مبادرت کن و خامش مباش چندینا | اگرت بدره رساند همی به بدر منیر |
□
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر | یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر | |
عجز شود ز اشک دو چشم و غریو من | ابر بهار گاهی و بختور در مطیر | |
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا | خود باز بشکند به کرانه خنور شیر |
□
زندگانی چه کوته و چه دراز | نه به آخر بمرد باید باز؟ | |
همه به چنبر گذار خواهد بود | این رسن را، اگر چه هست دراز | |
خواهی اندر عنا و شدت زی | خواهی اندر امان به شدت و ناز |