مرا جود او تازه دارد همی | مگر جودش ابرست و من کشتزار | |
مگر یک سو افکن، که خود هم چنین | بیندیش و دیدهی خرد برگمار | |
ابا برق و با جستن صاعقه | ابا غلغل رعد در کوهسار | |
نه ماه سیامی، نه ماه فلک | که اینت غلامست و آن پیشکار | |
نه چون پور میر خراسان، که او | عطارا نشسته بود کردگار |
□
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت | هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار | |
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست | به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار |
□
گر شود بحر کف همت تو موج زنان | ور شود ابر سر رایت تو توفان بار | |
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر | بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار |
□
ای خواجه، این همه که تو خود میدهی شمار | بادام تر و سیکی و بهمان وباستار | |
مارست این جهان و جهان جوی مارگیر | از مارگیر مار برآرد همی دمار |
□
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی | همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار | |
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان | هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار | |
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد | بیمست که: یک بار فرود آید دیوار | |
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز | یک روز همه پست شود، رنجش بگذار | |
آن خجش ز گردنش در آویخته گویی | خیکیست پراز باد، درو ریخته از بار | |
آن کن که درین وقت همی کردی هر سال | خز پوش و به کاشانه رو از صفه و فروار | |
یاد آری و دانی که: تویی زیرک و نادان | ور یاد نداری تو سگالش کن و یادآر |
□
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی | چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور | |
که باز شانه کند همچو باد سنبل را | بنیش چنگل خون ریز تارک عصفور |
□
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد | چون تو یکی سفلهی دون و ژکور | |
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو | بر نکند سر به قیامت ز گور |
□
وقت شبگیر بانگ نالهی زیر | ... این مصرع ساقط شده ... | |
دوستا، آن خروش بربط تو | خوشتر آید به گوشم از تکبیر | |
زاری زیر و این مدار شگفت | گر ز دشت اندر آورد نخجیر | |
تن او تیر نه، زمان به زمان | به دل اندر همی گزارد تیر | |
گاه گریان و گه بنالد زار | بامدادان و روز تا شبگیر | |
آن زبانآور و زبانش نه | خبر عاشقان کند تفسیر | |
گاه دیوانه را کند هشیار | گه به هشیار برنهد زنجیر |
□
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند | گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر | |
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند | تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر |
□
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع | همی بدادی تا در ولی نماند فقیر | |
بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش | بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر | |
مبادرت کن و خامش مباش چندینا | اگرت بدره رساند همی به بدر منیر |
□
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر | یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر | |
عجز شود ز اشک دو چشم و غریو من | ابر بهار گاهی و بختور در مطیر | |
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا | خود باز بشکند به کرانه خنور شیر |
□
زندگانی چه کوته و چه دراز | نه به آخر بمرد باید باز؟ | |
همه به چنبر گذار خواهد بود | این رسن را، اگر چه هست دراز | |
خواهی اندر عنا و شدت زی | خواهی اندر امان به شدت و ناز | |
این همه باد و بود تو خوابست | خواب را حکم نی، مگر به مجاز | |
این همه روز مرگ یکسانند | نشناسی ز یک دگرشان باز | |
ناز، اگر خوب راسزاست به شرط | نسزد جز ترا کرشمه و ناز |
□
روی به محراب نهادن چه سود؟ | دل به بخارا و بتان تراز | |
ایزد ما وسوسهی عاشقی | از تو پذیرد، نپذیرد نماز |
□
زمانه اسب و تو رایض، برای خویشت تاز | زمانه گوی و تو چوگان برای خویشت باز | |
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند | فدای دست قلم باد دست چنگ نواز | |
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب | چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز |
□
چون سپرم نه میان بزم به نوروز | درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز | |
باز تو بی رنج باش وجان تو خرم | بانی و با رود و با نبیذ فنا روز |
□
همی برآیم با آن که برنیاید خلق | و برنیایم با روز گار خورده گریز | |
چه فضل میرابوالفضل بر همه ملکان؟ | چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز؟ |
□
گر نه بدبختمی، مراکه فگند؟ | به یکی جاف جاف زود غرس | |
او مرا پیش شیر بپسندد | من نتاوم برو نشسته مگس | |
گرچه نامردمست، مهر و وفاش | نشود هیچ ازین دلم یرگس | |
گیردی آب جوی رز پندام | چون بود بسته بنک راه ز خس |
□
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی | تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش | |
کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک | بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش |