بود محبوس طفل شیرخواره
|
|
به نزد مادر اندر گاهواره
|
چو گشت او بالغ و مرد سفر شد
|
|
اگر مرد است همراه پدر شد
|
عناصر مر تو را چون ام سفلی است
|
|
تو فرزند و پدر آبای علوی است
|
از آن گفته است عیسی گاه اسرا
|
|
که آهنگ پدر دارم به بالا
|
تو هم جان پدر سوی پدر شو
|
|
بدر رفتند همراهان بدر شو
|
اگر خواهی که گردی مرغ پرواز
|
|
جهان جیفه پیش کرکس انداز
|
به دونان ده مر این دنیای غدار
|
|
که جز سگ را نشاید داد مردار
|
نسب چبود تناسب را طلب کن
|
|
به حق رو آور و ترک نسب کن
|
به بحر نیستی هر کو فرو شد
|
|
«فلا انساب» نقد وقت او شد
|
هر آن نسبت که پیدا شد ز شهوت
|
|
ندارد حاصلی جز کبر و نخوت
|
اگر شهوت نبودی در میانه
|
|
نسبها جمله میگشتی فسانه
|
چو شهوت در میانه کارگر شد
|
|
یکی مادر شد آن دیگر پدر شد
|
نمیگویم که مادر یا پدر کیست
|
|
که با ایشان به عزت بایدت زیست
|
نهاده ناقصی را نام خواهر
|
|
حسودی را لقب کرده برادر
|
عدوی خویش را فرزند خوانی
|
|
ز خود بیگانه خویشاوند خوانی
|
مرا باری بگو تا خال و عم کیست
|
|
وز ایشان حاصلی جز درد و غم چیست
|
رفیقانی که با تو در طریقاند
|
|
پی هزل ای برادر هم رفیقاند
|
به کوی جد اگر یک دم نشینی
|
|
از ایشان من چه گویم تا چه بینی
|
همه افسانه و افسون و بند است
|
|
به جان خواجه که این ها ریشخند است
|
به مردی وارهان خود را چو مردان
|
|
ولیکن حق کس ضایع مگردان
|
ز شرع ار یک دقیقه ماند مهمل
|
|
شوی در هر دو کون از دین معطل
|
حقوق شرع را زنهار مگذار
|
|
ولیکن خویشتن را هم نگهدار
|
زر و زن نیست الا مایهی غم
|
|
به جا بگذار چون عیسی مریم
|
حنیفی شو ز هر قید و مذاهب
|
|
درآ در دیر دین مانند راهب
|
تو را تا در نظر اغیار و غیر است
|
|
اگر در مسجدی آن عین دیر است
|
چو برخیزد ز پیشت کسوت غیر
|
|
شود بهر تو مسجد صورت دیر
|
نمیدانم به هر حالی که هستی
|
|
خلاف نفس کافر کن که رستی
|
بت و زنار و ترسایی و ناقوس
|
|
اشارت شد همه با ترک ناموس
|
اگر خواهی که گردی بندهی خاص
|
|
مهیا شو برای صدق و اخلاص
|
برو خود را ز راه خویش برگیر
|
|
به هر لحظه درآ ایمان ز سر گیر
|
به باطن نفس ما چون هست کافر
|
|
مشو راضی به دین اسلام ظاهر
|
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
|
|
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
|
بسا ایمان بود کز کفر زاید
|
|
نه کفر است آن کز او ایمان فزاید
|
ریا و سمعه و ناموس بگذار
|
|
بیفکن خرقه و بربند زنار
|
چو پیر ما شو اندر کفر فردی
|
|
اگر مردی بده دل را به مردی
|
به ترسازاده ده دل را به یک بار
|
|
مجرد شود ز هر اقرار و انکار
|