نظر کردم بدیدم اصل هر کار
|
|
نشان خدمت آمد عقد زنار
|
نباشد اهل دانش را مول
|
|
ز هر چیزی مگر بر وضع اول
|
میان در بند چون مردان به مردی
|
|
درآ در زمرهی «اوفوا بعهدی»
|
به رخش علم و چوگان عبادت
|
|
اگر چه خلق بسیار آفریدند
|
ز میدان در ربا گوی سعادت
|
|
تو را از بهر این کار آفریدند
|
پدر چون علم و مادر هست اعمال
|
|
به سان قرةالعین است احوال
|
نباشد بیپدر انسان شکی نیست
|
|
مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست
|
رها کن ترهات و شطح و طامات
|
|
خیال خلوت و نور کرامات
|
کرامات تو اندر حق پرستی است
|
|
جز این کبر و ریا و عجب و هستی است
|
در این هر چیز کان نز باب فقر است
|
|
همه اسباب استدراج و مکر است
|
ز ابلیس لعین بی سعادت
|
|
شود صادر هزاران خرق عادت
|
گه از دیوارت آید گاهی از بام
|
|
گهی در دل نشیند گه در اندام
|
همیداند ز تو احوال پنهان
|
|
در آرد در تو کفر و فسق و عصیان
|
شد ابلیست امام و در پسی تو
|
|
بدو لیکن بدینها کی رسی تو
|
کرامات تو گر در خودنمایی است
|
|
تو فرعونی و این دعوی خدایی است
|
کسی کو راست با حق آشنایی
|
|
نیاید هرگز از وی خودنمایی
|
همه روی تو در خلق است زنهار
|
|
مکن خود را بدین علت گرفتار
|
چو با عامه نشینی مسخ گردی
|
|
چه جای مسخ یک سر نسخ گردی
|
مبادا هیچ با عامت سر و کار
|
|
که از فطرت شوی ناگه نگونسار
|
تلف کردی به هرزه نازنین عمر
|
|
نگویی در چه کاری با چنین عمر
|