فرو شسته بدان صاف مروق | همه رنگ سیاه و سبز و ازرق | |
یکی پیمانه خورده از می صاف | شده زان صوفی صافی ز اوصاف | |
به مژگان خاک مزبل پاک رفته | ز هر چ آن دیده از صد یک نگفته | |
گرفته دامن رندان خمار | ز شیخی و مریدی گشته بیزار | |
چه شیخی و مریدی این چه قید است | چه جای زهد و تقوی این چه شید است | |
اگر روی تو باشد در که و مه | بت و زنار و ترسایی تو را به |