شراب و شمع و شاهد عین معنی است
|
|
که در هر صورتی او را تجلی است
|
شراب و شمع سکر و نور عرفان
|
|
ببین شاهد که از کس نیست پنهان
|
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح
|
|
بود شاهد فروغ نور ارواح
|
ز شاهد بر دل موسی شرر شد
|
|
شرابش آتش و شمعش شجر شد
|
شراب و شمع جام و نور اسری است
|
|
ولی شاهد همان آیات کبری است
|
شراب بیخودی در کش زمانی
|
|
مگر از دست خود یابی امانی
|
بخور می تا ز خویشت وارهاند
|
|
وجود قطره با دریا رساند
|
شرابی خور که جامش روی یار است
|
|
پیاله چشم مست بادهخوار است
|
شرابی را طلب بیساغر و جام
|
|
شراب باده خوار و ساقی آشام
|
شرابی خور ز جام وجه باقی
|
|
«سقاهم ربهم» او راست ساقی
|
طهور آن می بود کز لوث هستی
|
|
تو را پاکی دهد در وقت مستی
|
بخور می وارهان خود را ز سردی
|
|
که بد مستی به است از نیک مردی
|
کسی کو افتد از درگاه حق دور
|
|
حجاب ظلمت او را بهتر از نور
|
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
|
|
ز نور ابلیس ملعون ابد شد
|
اگر آیینهی دل را زدوده است
|
|
چو خود را بیند اندر وی چه سود است
|
ز رویش پرتوی چون بر می افتاد
|
|
بسی شکل حبابی بر وی افتاد
|
جهان جان در او شکل حباب است
|
|
حبابش اولیائی را قباب است
|
شده زو عقل کل حیران و مدهوش
|
|
فتاده نفس کل را حلقه در گوش
|
همه عالم چو یک خمخانهی اوست
|
|
دل هر ذرهای پیمانهی اوست
|
خرد مست و ملایک مست و جان مست
|
|
هوا مست و زمین مست آسمان مست
|
فلک سرگشته از وی در تکاپوی
|
|
هوا در دل به امید یکی بوی
|
ملایک خورده صاف از کوزهی پاک
|
|
به جرعه ریخته دردی بر این خاک
|
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش
|
|
فتاده گه در آب و گه در آتش
|
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
|
|
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
|
ز عکس او تن پژمرده جان یافت
|
|
ز تابش جان افسرده روان یافت
|
جهانی خلق از او سرگشته دائم
|
|
ز خان و مان خود برگشته دائم
|
یکی از بوی دردش ناقل آمد
|
|
یکی از نیم جرعه عاقل آمد
|
یکی از جرعهای گردیده صادق
|
|
یکی از یک صراحی گشته عاشق
|
یکی دیگر فرو برده به یک بار
|
|
می و میخانه و ساقی و میخوار
|
کشیده جمله و مانده دهن باز
|
|
زهی دریا دل رند سرافراز
|
در آشامیده هستی را به یک بار
|
|
فراغت یافته ز اقرار و انکار
|
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
|
|
گرفته دامن پیر خرابات
|