چه نور آفتاب از شب جدا شد
|
|
تو را صبح و طلوع و استوا شد
|
دگر باره ز دور چرخ دوار
|
|
زوال و عصر و مغرب شد پدیدار
|
بود نور نبی خورشید اعظم
|
|
گه از موسی پدید و گه ز آدم
|
اگر تاریخ عالم را بخوانی
|
|
مراتب را یکایک باز دانی
|
ز خور هر دم ظهور سایهای شد
|
|
که آن معراج دین را پایهای شد
|
زمان خواجه وقت استوا بود
|
|
که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود
|
به خط استوا بر قامت راست
|
|
ندارد سایه پیش و پس چپ و راست
|
چو کرد او بر صراط حق اقامت
|
|
به امر «فاستقم» میداشت قامت
|
نبودش سایه کان دارد سیاهی
|
|
زهی نور خدا ظل الهی
|
ورا قبله میان غرب و شرق است
|
|
ازیرا در میان نور غرق است
|
به دست او چو شیطان شد مسلمان
|
|
به زیر پای او شد سایه پنهان
|
مراتب جمله زیر پایهی اوست
|
|
وجود خاکیان از سایهی اوست
|
ز نورش شد ولایت سایه گستر
|
|
مشارق با مغارب شد برابر
|
ز هر سایه که اول گشت حاصل
|
|
در آخر شد یکی دیگر مقابل
|
کنون هر عالمی باشد ز امت
|
|
رسولی را مقابل در نبوت
|
نبی چون در نبوت بود اکمل
|
|
بود از هر ولی ناچار افضل
|
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
|
|
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
|
از او عالم شود پر امن و ایمان
|
|
جماد و جانور یابد از او جان
|
نماند در جهان یک نفس کافر
|
|
شود عدل حقیقی جمله ظاهر
|
بود از سر وحدت واقف حق
|
|
در او پیدا نماید وجه مطلق
|