بدان خردی که آمد حبهی دل
|
|
خداوند دو عالم راست منزل
|
در او در جمع گشته هر دو عالم
|
|
گهی ابلیس گردد گاه آدم
|
ببین عالم همه در هم سرشته
|
|
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
|
همه با هم به هم چون دانه و بر
|
|
ز کافر ممن و ممن ز کافر
|
به هم جمع آمده در نقطهی حال
|
|
همه دور زمان روز و مه و سال
|
ازل عین ابد افتاد با هم
|
|
نزول عیسی و ایجاد آدم
|
ز هر یک نقطه زین دور مسلسل
|
|
هزاران شکل میگردد مشکل
|
ز هر یک نقطه دوری گشته دایر
|
|
هم او مرکز هم او در دور سایر
|
اگر یک ذره را برگیری از جای
|
|
خلل یابد همه عالم سراپای
|
همه سرگشته و یک جزو از ایشان
|
|
برون ننهاده پای از حد امکان
|
تعین هر یکی را کرده محبوس
|
|
به جزویت ز کلی گشته مایوس
|
تو گویی دائما در سیر و حبسند
|
|
که پیوسته میان خلع و لبسند
|
همه در جنبش و دائم در آرام
|
|
نه آغاز یکی پییدا نه انجام
|
همه از ذات خود پیوسته آگاه
|
|
وز آنجا راه برده تا به درگاه
|
به زیر پردهی هر ذره پنهان
|
|
جمال جانفزای روی جانان
|