بلی گفتا ولی بر وفق مسول
|
|
ز تو منظوم میداریم مامول
|
پس از الحاح ایشان کردم آغاز
|
|
جواب نامه در الفاظ ایجاز
|
به یک لحظه میان جمع بسیار
|
|
بگفتم جمله را بیفکر و تکرار
|
کنون از لطف و احسانی که دارند
|
|
ز من این خردگیها در گذارند
|
همه دانند کین کس در همه عمر
|
|
نکرده هیچ قصد گفتن شعر
|
بر آن طبعم اگر چه بود قادر
|
|
ولی گفتن نبود الا به نادر
|
به نثر ارچه کتب بسیار میساخت
|
|
به نظم مثنوی هرگز نپرداخت
|
عروض و قافیه معنی نسنجد
|
|
به هر ظرفی درون معنی نگنجد
|
معانی هرگز اندر حرف ناید
|
|
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
|
چو ما از حرف خود در تنگناییم
|
|
چرا چیزی دگر بر وی فزاییم
|
نه فخر است این سخن کز باب شکر است
|
|
به نزد اهل دل تمهید عذر است
|
مرا از شاعری خود عار ناید
|
|
که در صد قرن چون عطار ناید
|
اگرچه زین نمط صد عالم اسرار
|
|
بود یک شمه از دکان عطار
|
ولی این بر سبیل اتفاق است
|
|
نه چون دیو از فرشته استراق است
|
علی الجمله جواب نامه در دم
|
|
نبشتم یک به یک نه بیش نه کم
|
رسول آن نامه را بستد به اعزاز
|
|
وز آن راهی که آمد باز شد باز
|
دگرباره عزیزی کار فرمای
|
|
مرا گفتا بر آن چیزی بیفزای
|
همان معنی که گفتی در بیان آر
|
|
ز عین علم با عین عیان آر
|
نمیدیدم در اوقات آن مجالی
|
|
که پردازم بدو از ذوق حالی
|
که وصف آن به گفت و گو محال است
|
|
که صاحب حال داند کان چه حال است
|