سبب نظم کتاب

چه بحر است آنکه علمش ساحل آمد ز قعر او چه گوهر حاصل آمد
صدف چون دارد آن معنی بیان کن کجا زو موج آن دریا نشان کن
چه جزو است آن که او از کل فزون است طریق جستن آن جزو چون است
قدیم و محدث از هم چون جدا شد که این عالم شد آن دیگر خدا شد
دو عالم ما سوی الله است بی‌شک معین شد حقیقت بهر هر یک
دویی ثابت شد آنگه این محال است چه جای اتصال و انفصال است
اگر عالم ندارد خود وجودی خیالی گشت هر گفت و شنودی
تو ثابت کن که این و آن چگونه است وگرنه کار عالم باژگونه است
چه خواهد مرد معنی زان عبارت که دارد سوی چشم و لب اشارت
چه جوید از سر زلف و خط و خال کسی کاندر مقامات است و احوال
شراب و شمع و شاهد را چه معنی است خراباتی شدن آخر چه دعوی است
بت و زنار و ترسایی در این کوی همه کفر است ورنه چیست بر گوی
چه می‌گویی گزاف این جمله گفتند که در وی بیخ تحقیقی نهفتند
محقق را مجازی کی بود کار مدان گفتارشان جز مغز اسرار
کسی کو حل کند این مشکلم را نثار او کنم جان و دلم را

رسول آن نامه را برخواند ناگاه فتاد احوال او حالی در افواه
در آن مجلس عزیزان جمله حاضر بدین درویش هر یک گشته ناظر
یکی کو بود مرد کاردیده ز ما صد بار این معنی شنیده
مرا گفتا جوابی گوی در دم کز آنجا نفع گیرند اهل عالم
بدو گفتم چه حاجت کین مسائل نبشتم بارها اندر رسائل