دلربایانه دگر بر سر ناز آمدهای | از دل من چه به جا مانده که باز آمدهای | |
در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ | چشم بد دور که بسیار بساز آمدهای | |
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم | که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای | |
می بده، می بستان، دست بزن پای بکوب | به خرابات نه از بهر نماز آمدهای | |
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم | چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای | |
چون نفس سوختگان میرسی ای باد صبا | میتوان یافت کزان زلف دراز آمدهای | |
چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟ | که به رخسارهی آیینه گداز آمدهای |