یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
|
|
چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده
|
تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد
|
|
دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده
|
چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را
|
|
سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده
|
از تهیدستی حیرت زدگان بیخبرست
|
|
دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده
|
سرمهی خواب ازان چشم سیه مست بشو
|
|
شمع بالین ز دل و دیدهی بیدارش ده
|
تا مگر با خبر از صورت عالم گردد
|
|
به کف آیینهای از حیرت دیدارش ده
|
نیست از سنگ دلم، ورنه دعا میکردم
|
|
کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده
|
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
|
|
ای خداوند یکی یار جفا کارش ده
|