زمین به لرزه درآید ز دل تپیدن من
|
|
شود سپهر زمینگیر از آرمیدن من
|
هزار مرحله را چون جرس دل شبها
|
|
توان برید به آواز دل تپیدن من
|
مرا چو آبله بگذار تا شوم پامال
|
|
نمیرسد چو به کس فیضی از رسیدن من
|
فغان که زیر فلک نیست آنقدر میدان
|
|
که داد وحشت خاطر دهد رمیدن من
|
هزار فتنهی خوابیده چون شراب کهن
|
|
نهفته است در آغوش آرمیدن من
|
درین ریاض، چو چشم آن ضعیف پروازم
|
|
که برگ کاه شود مانع پریدن من
|
مرا چون صبح به دست دعا نگه دارید
|
|
که روشن است جهان از نفس کشیدن من
|
حیات من به تماشای گلعذاران است
|
|
ز راه چشم چو شبنم بود چریدن من
|
عیار آن لب شیرین و ساعد سیمین
|
|
توان گرفتن از دست و لب گزیدن من
|
ز بس که تلخی دوران کشیدهام صائب
|
|
دهان مار شود تلخ از گزیدن من!
|