بده می که بر قلب گردون زنیم! | ازین شیشه چون رنگ بیرون زنیم | |
سرانجام چون خشت بالین بود | به خم تکیه همچون فلاطون زنیم | |
برآییم از کوچه بند رسوم | دم در بیابان چو مجنون زنیم | |
برآریم از بحر سر چون حباب | ازین تنگنا خیمه بیرون زنیم | |
به این قد خم گشته، چوگان صفت | سرپای بر گوی گردون زنیم | |
عرق رنگ نگذاشت بر روی ما | به قلب قدحهای گلگون زنیم | |
به دشمن شبیخون زدن عاجزی است | گل صبح بر قلب گردون زنیم | |
نیفتیم چون سایه دنبال خضر | به لبهای میگون شبیخون زنیم | |
دل ما شود صائب آن روز باز | که چون سیل، گلگشت هامون زنیم |