اشک است، درین مزرعه، تخمی که فشانیم
|
|
آه است، درین باغ، نهالی که رسانیم
|
از ما گلهی بیثمری کس نشینده است
|
|
هر چند که چون بید سراپای زبانیم
|
بیداری دولت به سبکروحی ما نیست
|
|
هر چند که چون خواب بر احباب گرانیم
|
چون تیر مدارید ز ما چشم اقامت
|
|
کز قامت خم گشته در آغوش کمانیم
|
گر صاف بود سینهی ما، هیچ عجب نیست
|
|
عمری است درین میکده از درد کشانیم
|
موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
|
|
آمادهی پرواز چو اوراق خزانیم
|
از ما خبر کعبهی مقصود مپرسید
|
|
ما بیخبران قافلهی ریگ روانیم
|
عمری است که در خرقهی پرهیز چو صائب
|
|
سرحلقهی رندان خرابات جهانیم
|