گردباد دامن صحرای بیسامانیم
|
|
هیچ کس را دل نمیسوزد به سرگردانیم
|
چون فلاخن سنگ باشد شهپر پرواز من
|
|
هست در وقت گرانبها سبک جولانیم
|
راز پنهانی که دارم در دل روشن، چو آب
|
|
بیتامل میتوان خواند از خط پیشانیم
|
هر کجا باشم بغیر از گوشهی دل در جهان
|
|
گر همه پیراهن یوسف بود، زندانیم
|
در غریبی میتوان گل چید از افکار من
|
|
در صفاهان بو ندارم، سیب اصفاهانیم
|
در چنین وقتی که میباید گزیدن دست و لب
|
|
از خجالت مهر لب گردیده بیدندانیم
|
دامنم پاک است چون صبح از غبار آرزو
|
|
میدهد خورشید تابان بوسه بر پیشانیم
|
میکند بیبرگی از آفت سپرداری مرا
|
|
وحشت شمشیر دارد رهزن از عریانیم
|
بر سر گنج است پای من چو دیوار یتیم
|
|
میشود معمور صائب هر که گردد بانیم
|