میکنم دل خرج، تا سیمین بری پیدا کنم | میدهم جان، تا ز جان شیرینتری پیدا کنم | |
هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من | به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم | |
تا ز قتل من نپردازد به قتل دیگری | هر نفس چون شمع میخواهم سری پیدا کنم | |
رشتهی عمرم ز پیچ و تاب میگردد گره | تا ز کار درهم عالم، سری پیدا کنم | |
از بصیرت نیست آسودن درین ظلمت سرا | دست بر دیوار مالم تا دری پیدا کنم | |
این قفس را آنقدر مشکن به هم ای سنگدل | تا من بیدست و پا بال و پری پیدا کنم | |
میگرفتم تنگ اگر در غنچگی بر خویشتن | میتوانستم چو گل مشت زری پیدا کنم |