در نمود نقشها بیاختیار افتادهام
|
|
مهرهی مومم به دست روزگار افتادهام
|
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
|
|
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتادهام
|
خواری و بیقدری گوهر گناه جوهری است
|
|
نیست جرم من اگر در رهگذار افتادهام
|
ز انقلاب چرخ میلرزم به آب روی خویش
|
|
جام لبریزم به دست رعشهدار افتادهام
|
هر که بر دارد مرا از خاک، اندازد به خاک
|
|
میوهی خامم، به سنگ از شاخسار افتادهام
|
نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا
|
|
سایهی سروم به روی جویبار افتادهام
|
هیچ کس حق نمک چون من نمیدارد نگاه
|
|
دادهام حاصل اگر در شورهزار افتادهام
|