صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس
|
|
صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس
|
با تشنگی بساز که در ساغر سپهر
|
|
غیر از دل گداخته، آبی ندید کس
|
طی شد جهان و اهل دلی از جهان نخاست
|
|
دریا به ته رسید و سحابی ندید کس
|
این ماتم دگر، که درین دشت آتشین
|
|
دل آب گشت و چشم پر آبی ندید کس
|
حرفی است این که خضر به آب بقا رسید
|
|
زین چرخ دل سیه دم آبی ندید کس
|
از گردش فلک، شب کوتاه زندگی
|
|
زان سان بسر رسید که خوابی ندید کس
|
از دانش آنچه داد، کم رزق مینهد
|
|
چون آسمان، درست حسابی ندید کس
|
صائب به هر که مینگرم مست و بیخودست
|
|
هر چند ساقیی و شرابی ندید کس
|