من نمیآیم به هوش از پند، بیهوشم گذار | بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار | |
گفتگوی توبه میریزد نمک در ساغرم | پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار | |
از خمار می گرانی میکند سر بر تنم | تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار | |
کردهام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست | قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار | |
گر به هشیاری حجاب حسن مانع میشود | در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار | |
شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش | پنبهای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار | |
میچکد چون شمع صائب آتش از گفتار من | صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار |