کو جنون تا خاک بازیگاه طفلانم کنند؟
|
|
روبه هر جانب که آرم، سنگبارانم کنند
|
هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران
|
|
میشوم معمورتر چندان که ویرانم کنند
|
تازه چون ابرست از تردستیم روی زمین
|
|
میشود عالم پریشان، گر پریشانم کنند
|
بستهام چشم از تماشای زلیخای جهان
|
|
چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند
|
میفشارم چون صدف دندان غیرت بر جگر
|
|
گر به جای آبرو، گوهر به دامانم کنند
|
گر به دست افتد چو ماه نو، لب نانی مرا
|
|
خلق از انگشت اشارت تیربارانم کنند
|
نور من چون برق صائب پردهسوز افتاده است
|
|
نیستم شمعی که پنهان زیر دامانم کنند
|