دیدهی ما سیر چشمان، شان دنیا بشکند
|
|
همچو جوهر نقش را آیینهی ما بشکند
|
بر سفال جسم لرزیدن ندارد حاصلی
|
|
این سبو امروز اگر نشکست، فردا بشکند
|
هر سر خاری کلید قفل چندین آبله است
|
|
وای بر آن کس که خاری بیمحابا بشکند
|
از حباب ما گره در کار بحر افتاده است
|
|
میکشد دریا نفس هرگاه مارا بشکند!
|
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمی است
|
|
عشق کو، کاین شیشهها را جمله یکجا بشکند؟
|
کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست
|
|
وقت موجی خوش که در آغوش دریا بکشند
|
همت مردانه میخواهد، گذشتن از جهان
|
|
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند
|
بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
|
|
هر که اینجا بیشتر در دل تمنا بشکند
|