طی شد زمان پیری و دل داغدار ماند | صیقل شکست و آینهام در غبار ماند | |
چون ریشهی درخت که ماند به جای خویش | شد زندگی و طول امل برقرار ماند | |
خواهد گرفت دامن گل را به خون ما | این آشیانهای که ز ما یادگار ماند | |
ناخن نزد کسی به دل سر به مهر ما | این غنچه ناشکفته برین شاخسار ماند | |
دست من از رعونت آزادگی چو سرو | با صد هزار عقدهی مشکل ز کار ماند | |
نتوان ز من به عشرت روی زمین گرفت | گردی که بر جبین من از کوی یار ماند | |
صائب ز اهل درد هم آواز من بس است | کوه غمی که بر دلم از روزگار ماند |