هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند، ماند
|
|
عقدهای کز پیچ و تاب زلف در دل ماند، ماند
|
پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
|
|
هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماند، ماند
|
ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد
|
|
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماند، ماند
|
میبرد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
|
|
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند
|
تشنهی آغوش دریا را تنآسانی بلاست
|
|
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند، ماند
|
نیست ممکن، نقش پا را از زمین برخاستن
|
|
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماند، ماند
|
سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
|
|
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماند، ماند
|
برنمیگردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
|
|
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند
|