آبها آیینهی سرو خرامان تواند
|
|
بادها مشاطهی زلف پریشان تواند
|
رعدها آوازهی احسان عالمگیر تو
|
|
ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند
|
سروها از طوق قمری سر بسر گردیده چشم
|
|
دست بر دل محو شمشاد خرامان تواند
|
شبنشینان عاشق افسانههای زلف تو
|
|
صبح خیزان واله چاک گریبان تواند
|
سبزپوشان فلک، چون سرو، با این سرکشی
|
|
سبزهی خوابیدهی طرف گلستان تواند
|
آتشینرویان که میبردند ازدلها قرار
|
|
چون سپند امروز یکسر پایکوبان تواند
|
چون صدف، جمعی که گوهر میفشاندند از دهن
|
|
حلقه در گوش لب لعل سخندان تواند
|
صائب افکار تو دل را زنده میسازد به عشق
|
|
زین سبب صاحبدلان جویای دیوان تواند
|