چارهی دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
|
|
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد
|
در کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت
|
|
مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد
|
راز ما از پردهی دل عاقبت بیرون فتاد
|
|
غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد
|
محو شد هر کس که دید آن چشم خواب آلود را
|
|
هیچ کس این خواب را تعبیر نتوانست کرد
|
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
|
|
با کمان یک دم مدارا تیر نتوانست کرد
|
حلقهی در از درون خانه باشد بیخبر
|
|
مطلب دل را زبان تقریر نتوانست کرد
|
از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا
|
|
خندهای چون غنچهی تصویر نتوانست کرد
|