زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است | زان سیب ذقن قسمت ما دست بریده است | |
ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز | تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است | |
چون خضر، شود سبز به هر جا که نهد پای | هر سوختهجانی که عقیق تو مکیده است | |
ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب | گردن به تماشای تو از صبح کشیده است | |
شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن | این قطرهی خون از سر تیغ که چکیده است؟ | |
عمری است خبر از دل و دلدار ندارم | با شیشه پریزاد من از دست پریده است | |
صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود؟ | هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است |