مهربانی از میان خلق دامن چیده است
|
|
از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است
|
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
|
|
جامهها پاکیزه و دلها به خون غلتیده است
|
رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است
|
|
روی دل از قبلهی مهر و وفا گردیده است
|
پردهی شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است
|
|
صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است
|
نیست غیر از دست خالی پردهپوشی سرو را
|
|
خار چندین جامهی رنگین ز گل پوشیده است
|
گوهر و خرمهره در یک سلک جولان میکنند
|
|
تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است
|
هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
|
|
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
|
تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
|
|
یوسف بیطالع ما گرگ باراندیده است
|
در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست
|
|
چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است
|
برزمین آن کس که دامان میکشید از روی ناز
|
|
عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است
|
گر جهان زیر و زبر گردد، نمیجنبد ز جا
|
|
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
|