حضور دل نبود با عبادتی که مراست
|
|
تمام سجدهی سهوست طاعتی که مراست
|
نفس چگونه برآید ز سینهام بی آه؟
|
|
ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست
|
ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست
|
|
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
|
اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد
|
|
نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟
|
ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست
|
|
ز آشنایی مردم کدورتی که مراست
|
چو کوتهی نبود در رسایی قسمت
|
|
چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟
|
سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست
|
|
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
|
به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد
|
|
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
|
چو غنچه سر به گریبان کشیدهام صائب
|
|
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
|