هر که دولت یافت، شست از لوح خاطر نام ما | اوج دولت، طاق نسیان است در ایام ما | |
میخورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه | باش کوچکتر ز جام دیگران، گو جام ما | |
در نظر واکردنی طی شد بساط زندگی | چون شرر در نقطهی آغاز بود انجام ما | |
طفل بازیگوش، آرام از معلم میبرد | تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما | |
نیست جام عیش ما صائب چو گل پا در رکاب | تا فلک گردان بود، در دور باشد جام ما |