یک بار بی خبر به شبستان من درآ | چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ | |
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم | از در گشادهروی چو صبح وطن درآ | |
مانند شمع، جامهی فانوس شرم را | بیرون در گذار و به این انجمن درآ | |
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است | بند قبا گشوده به آغوش من درآ | |
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست | ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ |