دوشینه ز رنج دهر بدخواه | رفتم سوی بوستان نهانی | |
تا وارهم از خمار جانکاه | در لطف و هوای بوستانی | |
دیدم گلهای نغز و دلخواه | خندان ز طراوت جوانی | |
مرغان لطیفطبع آگاه | نالان به نوای باستانی | |
بر آتش روی گل شبانگاه | هر یک سرگرم زندخوانی | |
من بیخبرانه رفتم از راه | از آن نغمات آسمانی | |
با خود گفتم به ناله و آه | کای رانده ز عالم معانی! | |
با بال ضعیف و پر کوتاه | پرواز بلند کی توانی؟» | |
بودم در این سخن که ناگاه | مرغی به زبان بیزبانی | |
این مژده به گوش من رسانید | «کز رحمت حق مباش نومید» |
□
گر از ستم سپهر کینتوز | یک چند بهار ما خزان شد | |
وز کید مصاحب بدآموز | چوپان بر گله سرگران شد | |
روزی دو سه، آتش جهانسوز | در خرمن ملک میهمان شد | |
خونهای شریف پاک، هر روز | بر خاک منازعت روان شد | |
وآن قصه زشت حیرتاندوز | سرمایهی عبرت جهان شد | |
امروز به فر بخت فیروز | دلهای فسرده شادمان شد | |
از فر مجاهدان بهروز | آن را که دل تو خواست آن شد | |
وز تابش مهر عالمافروز | ایران فردوس جاودان شد | |
شد شامش روز و روز نوروز | زین بهتر نیز میتوان شد | |
روزی دو سه صبرکن به امید | از رحمت حق مباش نومید |
□
از عرصهی تنگ حصن بیداد | انصاف برون جهاند مرکب | |
در معرکه داد پردلی داد | آن دانا فارس مهذب | |
شاهین کمال بال بگشاد | برکند ز جغد جهل مخلب | |
استاد بزرگ لوح بنهاد | شد مدرس کودکان مرتب | |
آمد به نیاز پیش استاد | آن طفل گریخته ز مکتب | |
استاد خجستهپی در استاد | تا کودک را کند مدب | |
آواز به شش جهت درافتاد | از غفلت دیو و سطوت رب: | |
« ای از شب هجر بود ناشاد! | برخیز که رهسپار شد شب | |
صبح آمد و بردمید خورشید | از رحمت حق مباش نومید |
□
ای سر به ره نیاز سوده! | با سرخوشی و امیدواری | |
منشور دلاوری ربوده | در عرصهی رزم جانسپاری | |
با داس مقاومت دروده | کشت ستم و تباهکاری | |
زنگار ظلام را زدوده | ز آیینهی دین کردگاری | |
لب بسته و بازوان گشوده | وز دین قویم کرده یاری | |
واندر طلب حقوق بوده | چون کوه، قرین بردباری | |
جان داده و آبرو فزوده | در راه بقای کامکاری | |
وین گلشن تازه را نمود | از خون شریف آبیاری | |
مستیز به دهر ناستوده | کز منظرهی امیدواری | |
خورشید امید باز تابید | از رحمت حق مباش نومید |
□
صد شکر که کار یافت قوت | از یاری حجت خراسان | |
وآن قبله و پیشوای امت | سرمایهی حرمت خراسان | |
بن موسی جعفر آن که عزت | افزوده به عزت خراسان | |
بگرفت نکو به دست قدرت | سررشتهی قدرت خراسان | |
وز همت عاقلان ملت | شد نادره ملت خراسان | |
وز عالم فحل باحمیت | شد شهره حمیت خراسان | |
ترکان دلیر بافتوت | کردند حمایت خراسان | |
نیز از علمای خوش رویت | خوش گشت رویت خراسان | |
زین بهتر نیز خواهیش دید | از رحمت حق مباش نومید |