زمزم پاک ازلی شد ز یاد
|
|
نغمهی ابلیس به کار اوفتاد
|
چنگ خدا گشت میان جهان
|
|
ملعبه و دستخوش گمرهان
|
هرکسی از روی هوا چنگ زد
|
|
هرچه دلش خواست بر آهنگ زد
|
مرغ حقیقت ز تغنی فتاد
|
|
روح به گرداب تدنی فتاد
|
عقل گرانجان پی برهان گرفت
|
|
رهزن حس ره به دل و جان گرفت
|
لنگر هفت اختر و چار آخشیج
|
|
تافت ره کشتی جان از بسیج
|
در ره دین سختترین زخمه خاست
|
|
لیک از این زخمه نه آن نغمه خاست
|
نغمهی یزدان دگر و دین دگر
|
|
زخمه دگر، آن دگر و این دگر
|
دین همه سرمایهی کشتار گشت
|
|
یکسره بر دوش زمین بار گشت
|
هرکه بدان چنگ روان چنگ داشت
|
|
زیر لبی زمزمهی جنگ داشت
|
کینه برون از دل مردم نشد
|
|
کبر و تفرعن ز جهان گم نشد
|
اشک فرو ریخت به جای سرور
|
|
سوگ به پا گشت به هنگام سور
|
مهرپرستی ز جهان رخت بست
|
|
سم خر و گاو به جایش نشست
|
گشت از این زمزمههای دروغ
|
|
مهر فلک بیاثر و بیفروغ
|
زآنکه به چنگ ازلیت به فن
|
|
راه خطا زد سر هر انجمن
|
چنگ نکو بود ولی بد زدند
|
|
چنگ خدا بهر دل خود زدند
|
چنگ نزد بر دل کس چنگشان
|
|
روح نجنبید بر آهنگشان
|