مگر میکند بوستان زرگری
|
|
که دارد به دامان زر جعفری؟
|
به کان اندر، آن مایه زر توده نیست
|
|
که باشد در این دکهی زرگری
|
به باغ این چنین گفت باد صبا
|
|
که : «چونی بدین مایه حیلت وری؟
|
به ده ماه از این پیش دیدمت من
|
|
تهیدست و خستهتن از لاغری
|
وز آن پس به دو ماه دیدمت باز
|
|
به تن جامه چینی و ششتری
|
به سه ماه از آن پس شدی بارور
|
|
شکم کرده فربه ز بارآوری
|
به دیدار نو بینم اکنون تو را
|
|
طرازیده بر تن قبای زری
|
همانا که تو گنج زر یافتی
|
|
که کردی بدین گونه زر گستری
|
به گاه جوانی همی داشتی
|
|
به طنازی آیین لعبتگری
|
کنون گشتهای سخت پیر و حریص
|
|
همی خواسته نیز گردآوری
|
دگر باره دختر شوی، ای عجب!
|
|
عجوزه ندیدم بدین دختری»
|
چمن زر فروش است و زاغ سیاه
|
|
شده زر او را به جان مشتری
|