ترجیع بند

شود آسان ز عشق کاری چند که بود پیش عقل بس دشوار
یار گو بالغدو و اصال یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند بازمی‌دار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که می‌نرسد پای اوهام و دیده‌ی افکار
بار یابی به محفلی کن جا جبرئیل امین ندارد بار
این ره، آن زاد راه و آن منزل مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران یار می‌گوی و پشت سر می‌خار
هاتف، ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو