آنچه بینی دلت همان خواهد | وانچه خواهد دلت همان بینی | |
بیسر و پا گدای آن جا را | سر به ملک جهان گران بینی | |
هم در آن پا برهنه قومی را | پای بر فرق فرقدان بینی | |
هم در آن سر برهنه جمعی را | بر سر از عرش سایبان بینی | |
گاه وجد و سماع هر یک را | بر دو کون آستینفشان بینی | |
دل هر ذره را که بشکافی | آفتابیش در میان بینی | |
هرچه داری اگر به عشق دهی | کافرم گر جوی زیان بینی | |
جان گدازی اگر به آتش عشق | عشق را کیمیای جان بینی | |
از مضیق جهات درگذری | وسعت ملک لامکان بینی | |
آنچه نشنیده گوش آن شنوی | وانچه نادیده چشم آن بینی | |
تا به جایی رساندت که یکی | از جهان و جهانیان بینی | |
با یکی عشق ورز از دل و جان | تا به عینالیقین عیان بینی | |
که یکی هست و هیچ نیست جز او | وحده لااله الاهو |
□
یار بیپرده از در و دیوار | در تجلی است یا اولیالابصار | |
شمع جویی و آفتاب بلند | روز بس روشن و تو در شب تار | |
گر ز ظلمات خود رهی بینی | همه عالم مشارق انوار | |
کوروش قائد و عصا طلبی | بهر این راه روشن و هموار | |
چشم بگشا به گلستان و ببین | جلوهی آب صاف در گل و خار | |
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ | لاله و گل نگر در این گلزار | |
پا به راه طلب نه و از عشق | بهر این راه توشهای بردار |