خلق نیکو هر کجا هست آن درخت خرم است
|
|
کو بجز مدح و ثنای خلق برنارد بری
|
طبع من بحری است پهناور که ریزد بر کنار
|
|
گه دری و گاه مرجانی و گاهی عنبری
|
کی رهین کس شود دریا که گر گیرد ز ابر
|
|
قطرهی آبی، دهد واپس درخشان گوهری
|
شادباش و شاد زی کین بزم و این آرامگاه
|
|
مانده از سلطان ملکشاهی و سلطان سنجری
|
من به نیروی تو در میدان نظم آویختم
|
|
هیچ دانی با که؟ با چون انوری گندآوری
|
هم به امداد نسیم لطفت آمد بر کنار
|
|
از چنین بحری سلامت کشتی بیلنگری
|
راستی نندیشم از تیغ زبان کس که هست
|
|
در نیام کام همچون ذوالفقارم خنجری
|
من که نظمم معجز فصلالخطاب احمدی است
|
|
نشمرم جز باد سرد، افسون هر افسونگری
|
ریسمانی چند اگر جنبد به افسون ناورد
|
|
تاب چون گردد عصا در دست موسی اژدری
|
هان و هان هاتف چه گوئی چیستی و کیستی
|
|
لاف بیش از پیش چند ای کمتر از هر کمتری
|
لب فروبند و زبان درکش ره ایجاز گیر
|
|
تا نگردیدستی از اطناب بار خاطری
|
تا گذارد گردش ایام و بیزد دور چرخ
|
|
تاج عزت بر سری خاک مذلت بر سری
|
دوستانت را کلاهی بر سر از عز و شرف
|
|
دشمنانت را به فرق از ذل و خواری معجری
|