تو را نیست حاجت به مداحی آری
|
|
بس اخلاق نیکو تو را مدح گستر
|
ولی بود ازین نظم قصدم که دلها
|
|
ز زنگ نفاق است از بس مکدر
|
نگویند عاجز ز نظم است هاتف
|
|
گروهی که خود گاه نظمند مضطر
|
نیم عاجز از نظم اشعار رنگین
|
|
تو دانی گر آنان ندارند باور
|
عروسان ابکار در پرده دارم
|
|
همه غرق پیرایه از پای تا سر
|
ولیکن چه لازم که دختر دهد کس
|
|
به بیمهر داماد بیمهر شوهر
|
نباشد چو داماد شایسته آن به
|
|
که در خانهی خود شود پیر دختر
|
در ایجاز کوشم که نزدیک دانا
|
|
سخن خویش بود مختصر خوشتر اخصر
|
الا تا قمر فربه و لاغر آید
|
|
ز نزدیکی و دوری مهر انور
|
محب تو نزد تو بادا و فربه
|
|
عدوی تو دور از تو بادا و لاغر
|
تو را جاودان عمر و جاویدان عزت
|
|
مدامت خدا ناصر و بخت یاور
|