ز رحمت یکی جانب من نظر کن
|
|
که چرخم چسان بی تو دارد به چنبر
|
تنم ز اه و جان ز اشک شد در فراقت
|
|
چو از باد خاک و چو از آب آذر
|
تو در غربت ای مهر تابان و بی تو
|
|
شب و روز من گشته از هم سیهتر
|
کنون بی تو دارم سیه روزگاری
|
|
چو روی گنه کار، در روز محشر
|
به دل کامها پیش ازین بود و زانها
|
|
یکی برنیاورده چرخ ستمگر
|
کنونم مرادی جز این نیست در دل
|
|
کنونم هوائی جز این نیست در سر
|
که امروز تا از می زندگانی
|
|
نمیهست در این سفالینه ساغر
|
چو مینا به بزم تو آیم دمادم
|
|
چو ساغر به روی تو خندم مکرر
|
بیا خود علی رغم چرخ جفا جو
|
|
برآر آرزوی من ای مهرپرور
|
به گردون بیمهر مگذار کارم
|
|
که جورش بود بیحد و کینه بیمر
|
ز غربت به سوی وطن شو روانه
|
|
به خود رحم فرما به ما رحمت آور
|
خوش آن بزم کانجا نشینیم با هم
|
|
نهان از حریفان خفاش منظر
|
تو بر صدر محفل برازنده مولا
|
|
منت در مقابل کمر بسته چاکر
|
تو محفل فروز از ضمیر منیرت
|
|
منت مستنیر از ضمیر منور
|
بخوانیم با هم غزلهای رنگین
|
|
تو از شعر هاتف من از نظم آذر
|
بسوزیم داغی به دل آسمان را
|
|
بدوزیم چشم حسودان اختر
|
مرا دسترس نیست باری خوش آن کس
|
|
که این دولتش هست گاهی میسر
|
در این کار کوشم به جان لیک چتوان
|
|
که نتوان خلاف قضای مقدر
|
هنر پرورا زین اقاویل باطل
|
|
که الحق نیازی بود بس محقر
|
نه مقصود من بود مدحت نگاری
|
|
که مدح تو بر ناید از کلک و دفتر
|