مراد افاضل ملاذ اماثل
|
|
که بر تارک سروران است افسر
|
جوادی که در کف جودش ز خواری
|
|
چو خیری بود زرد رخسارهی زر
|
کریمی که بر درگهش ز اهل حاجت
|
|
نبینی تهی دست جز حلقهی در
|
زهی پیش یاجوج شهوت کشیده
|
|
دل پاکت از زهد سد سکندر
|
از آن در حریم طواف تو پوید
|
|
که کسب سعادت کند سعد اکبر
|
شب و روز گردند آبای علوی
|
|
به صد شوق در گرد این چار مادر
|
که شاید پدید آید اما نیاید
|
|
از ایشان نظیر تو فرزند دیگر
|
به معنای مشکل سرانگشت فکرت
|
|
کند آنچه با مه بنان پیمبر
|
به گفتار ناراست تیغ زبانت
|
|
کند آنچه با کفر، شمشیر حیدر
|
صور جملهی کاینات و تو معنی
|
|
عرض جمله حادثات و تو جوهر
|
جهان با نهیب تو دریا و طوفان
|
|
زمین با وقار تو کشتی و لنگر
|
کلام تو با راح و ریحان مقابل
|
|
بیان تو با آب حیوان برابر
|
فنون هنر فکرتت را مسلم
|
|
جهان سخن خامهات را مسخر
|
ز کلک بنان تو هر لحظه گردد
|
|
نگاری ممثل مثالی مصور
|
که صورتگر چین ندیدهاست هرگز
|
|
به آن حسن تمثال و آن لطف پیکر
|
لالی منظوم نظم تو هر یک
|
|
درخشنده نجمی است از زهره ازهر
|
که در وادی عشق گمگشتگان را
|
|
سوی کعبهی کوی یار است رهبر
|
گلی میدمد هر دم از باغ طبعت
|
|
به نکهت چو شمامهی مشک و عنبر
|
بری میرسد هر دم از شاخ فکرت
|
|
به لذت چو وصل بتان سمنبر
|
وفا پیشه یارا خداوندگارا
|
|
یکی سوی این بنده از لطف بنگر
|